پیروزی بر شب

ساخت وبلاگ
به نام خداشوخي خطرناكيكي بود يكي نبوددر جنگل بزرگي گروهي از ميمونها در كنار هم روي درختان جنگلي زندگي مي كردند.بچه هاي ميمونها در مدرسه ي جنگل درس مي خواندند. مدرسه ي آنها روي درخت ساخته شده بود. بچه ميمونها يك روز در ميان به مدرسه مي رفتند. معلم آنها ميمون پير و دانايي بود كه همه او را آقا مانكي صدا مي زدند. آقا مانكي يك روز به بچه ها درس مي داد و يك روز هم آنها را آزاد مي گذاشت تا در جنگل بگردند و در باره ي چيزهايي كه آموخته اند ، تحقيق كنند. بچه ها به همين خاطر آقامانكي را خيلي دوست داشتند و در جنگل به دنبال كشف چيزهاي تازه راه مي افتادند و هرچه پيدا مي كردند، به كلاس مي آوردند و به بقيه هم نشان مي دادند و به اين ترتيب اطلاعات زيادي درباره ي گياهان و جانوران و آب و هواي محل زندگيشان به دست مي آوردند. يك روز آقا مانكي از بچه ها خواست كه به سراغ درختان نارگيل بروند تا هم نارگيل جمع كنند و هم با شكل درخت و اندازه ي آن آشنا شوند و ببينند بعد ازخوردن نارگيل ، با پوست ميوه ي آن چه چيزهايي مي توان درست كرد.فرداي آن روز بچه ميمونهاي شاد و بازيگوش به طرف درختهاي بلند نارگيل به راه افتادند . آنها به گروههاي سه نفره تقسيم شدند و كارشان را شروع كردند. سه تا از بچه ها كه اسم آنهازي زي ، جاك جاك و موكي بود ، به سراغ بلندترين درخت رفتند . زي زي خيلي شيطان بود و دوست داشت سر به سر دوستانش بگذارد و آنها را غافلگير كند. موكي هم دست كمي از او نداشت و در شيطنت هاي زي زي ، شركت مي كرد. اما جاك جاك آرام و باادب و درسخوان بود. آنها كارشان را اينطور تقسيم كردند كه موكي و زي زي بالاي درخت بروند و نارگيل بچينند و جاك جاك نارگيلها را جمع كند و در سبد بريزد . زي زي همينكه بالاي درخت رسيد و جاك جا پیروزی بر شب...
ما را در سایت پیروزی بر شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tkoodakan بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:06

به نام خدانقد و بررسی چند کتاب کودک بازارینویسنده:مهری طهماسبی دهکردیاز داخل استند کتاب مغازه ی لوازم التحریرفروشی، چند جلد کتاب برداشتم تا ببینم این کتاب های نسبتاً ارزان چه چیزی را می خواهند به کودکان آموزش دهند.اولین کتابی که از میان کتاب ها بیرون کشیدم،عروسی خاله سوسکه نام داشت با بازنویسی راضیه حقیقی و تصویرگری امیرحامد پارتاژ. روی جلد تصویر خاله سوسکه با چشمان درشت،زلف طلایی، لبهای کلفت و دماغ کوچک به چشم می خورد که دوتا مرد گردن کلفت با سبیل های پهن و لباس هایی که نشان می دهدیکی از آنها قصاب و ساطور به دست است و دیگری با پیش بند و کلاه نمدی بقال است(این را از متن کتاب فهمیدم).آقاموشه هم ساز به دست، پشت سر آنها ایستاده و با لبخند به خاله سوسکه نگاه می کند.تصویر خاله سوسکه من را به یاد دخترانی می اندازد که با دماغ عمل کرده و لبهای ژل زده و مژه ی مصنوعی و موهای رنگ شده،برای دلربایی به خیابان می آیند.قصه به نثر نوشته شده و سال1400 با قیمت پشت جلد 8000تومان، به چاپ رسیده است.قصه بدون یکی بود یکی نبود،شروع شده و درابتدا از خوشگلی خاله سوسکه می گوید که ابروهای کمانی و لپهای قرمز دارد و هرکس یک نگاه به او بیندازد عاشقش می شود.خاله سوسکه بهترین لباسش را می پوشد،به بازار می رود، بقال به محض دیدن او فکرمی کند که دخترخوبی را برای ازدواج پیدا کرده است.جلو می رود و بدون مقدمه می پرسد:زنم میشی؟ عروس ننه جانم میشی؟یعنی تنها معیار بقّال برای ازدواج،خوشگلی خاله سوسکه است و خاله سوسکه از او به خاطر چاقی و کثیفی پیش بندش خوشش نمی آید، ولی با این وجود از بقال می پرسد:اگر زنت بشم و تو از دستم عصبانی بشی، من را با چی می زنی؟(به نظر می رسد خاله سوسکه زنی ظلم پذیر است که کتک خوردن زن توسط شو پیروزی بر شب...
ما را در سایت پیروزی بر شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tkoodakan بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:06